کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : غلامرضا سازگار     نوع شعر : مدح و ولادت     وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن     قالب شعر : مسدس ترکیب    

بارک الله نجـمـه امشب آفـتاب آورده‌ای            وجه ناپـیدای حق را بی‌نـقـاب آورده‌ای
در تراب امشب جمال بوتراب آورده‌ای            یا به دامن احـمد خـتـمی مـآب آورده‌ای


از دل دریای رحـمت دُرِّ نـاب آورده‌ای            گل به دست خود گرفتی یا گلاب آورده‌ای؟
با جـلال آمــنـه مــرآت احــمــد زاده‌ای
در حـقـیـقـت عــالـم آل مـحـمّـد زاده‌ای
این پسر حُسن خدا را مظهر است و منظر است            این پسر سر تا به پا، پا تا به سر پیغمبر است
این پسر هم مصطفی هم فاطمه یا حیدر است            تو چو مریم، این پسر عیسای عیسی پرور است
این پسر در هفت دریای ولایت، گوهر است            این پسر قرآن بابا روی دست مادر است
این شه ملک قدر فرمانده جیش قضاست
این همان جان جهان مولا علی موسی‌الرضاست
بضعۀ ختم رسالت، روح قرآن است این            بلکه هم جان جهان، هم یک جهان جان است این
قدر قدر و نور نور و فرق فرقان است این            من به قرآن می‌خورم سوگند، قرآن است این
جان دین، اصل ولایت، روح ایمان است این            شمع جمع انبـیا در بزم امکان است این
لاله‌های وحی از فیض بهارش کرده گل
بوسۀ موسی‌ابن‌جعفر بر عذارش کرده گل
ظرف نامحدود دریاهای رحمت ساغرش            آسمان گردیده چون پروانه بر دور سرش
ضامن آمرزش خلقی است آهوی درش            حافظ ایران اسلامی است در قم خواهرش
جـد امـیـرالـمـؤمنـین، اُمّ ابـیـها مـادرش            عالم هستی گرفته همچو کعبه در برش
موسی عمران بیا فرزند موسی را ببین
آدم و نوح و خلیل الله و عیـسی را ببین
چار صحن او پناه چار رکن عالم است            گندم مرغان صحنش عکس خال آدم است
گـنبد زرین او خـورشید مـاه مریم است            پیش احسانش به سائل گر جهان بخشد، کم است
در زمین قصر بلندش، عرش عرش اعظم است            شهر مشهد چون مدینه، او رسول اکرم است
خسروان در کویش احساس حقارت می‌کنند
انـبـیـاء و اولیـا او را زیـارت می‌کـنـند
سایـۀ گـلـدسـته‌هـایش سجـده‌گـاه آفـتـاب            آسمان بر خاک راه زائرش ریزد گلاب
جبرئیل از جام سقا خانه‌اش نوشیده آب            از حساب آسوده باشد زائرش روز حساب
پای دیوار حریم قدس او یک لحظه خواب            باشد از بیداری قدرش فزون اجر و ثواب
بهـترین عـبد خـدا اینـجا خـدایی می‌کـند
از تـمـام آفــریـنـش دلــربـایـی مـی‌کـنـد
ای هـزاران کعـبه زیـر سـایۀ دیـوار تو            بـار خـیـل انـبـیـا افــتـاده در دربـار تـو
من کیم تا باشم ای وجه خدا، زوّار تو؟            خـارم و روئـیـده‌ام در دامـن گـلـذار تـو
می‌کشی ناز مرا هر چند هـستم عار تو            گـرچه بـودم با گـنـاهـم بـاعـث آزار تو
هر چه می‌بینی بدی از من نمی‌رانی مرا
من خجالت می‌کشم اما تو می‌خوانی مرا
رأفتت نازم چرا از من حمایت می‌کنی؟            از جهنم در بهـشت خود هدایت می‌کنی
زنده‌ام از فـیض سرشار ولایت می‌کنی            همچنان از کـوثر نـورم سـقایت می‌کنی
نه مرا می‌رانی از خود، نه شکایت می‌کنی            قاتلت گر بر درت آیـد، عـنایت می‌کنی
این که دشمن هم بوَد چون دوست مرهون شما
عفو و جود و بذل و احسان است در خون شما
کیستی تو؟ ظرف احسان خداوندی، رضا            در کرم مثل خدا بی‌مثل و مانندی رضا
من هـمه بی‌آبـرو، تو آبـرومنـدی رضا            تیرگی بودم به بحر نورم افکندی رضا
بس که آقایی، به رویم در نمی‌بندی رضا            هر چه گریاندم دلت را، باز می‌خندی رضا
تو رؤف اهل‌بیتی، لطف و احسان بایدت
میـزبـانی و پـذیـرایی ز مهـمـان بایـدت
من به زنجیر غمت عمری اسیرم یا رضا            بسته شد از خاک زوّارت خمیرم یا رضا
با تـولای شـمـا دادنـد شـیــرم یـا رضـا            وز گنه در آستانت سر به زیرم یا رضا
بار ده تا قـبر تو در بر بگـیـرم یا رضا            لطف کن تا گوشۀ صحنت بمیرم یا رضا
هرچه بودم هر چه هستم«میثم»کوی توأم
از خجـالت کـورم اما عـاشق روی توأم

: امتیاز
نقد و بررسی

داستان پناه بردن آهو به امام رضا علیه السلام از دست صیاد و ضمانت آن حضرت در نزد صیاد تا رفتن و برگشتن آهو و ... در منابع روایی ما نیامده است؛ لیکن داستان های مشابهی با کمی تفاوت در مورد پیامبر اکرم در صفحه ۸۱ کتاب اعلام الوری طبرسی و در خصوص امام سجاد علیه السلام در صفحات ۳۲۴ کتاب اثبات الوصیله مسعودی و ۲۶۱ جلد ۱ کتاب الخرائج والجرائح قطب راوندی و در خصوص امام صادق علیه السلام در صفحات ۳۷۰ کتاب بصائر الدرجات شیخ صفار و ۱۱۲ جلد ۴۷ بحارالانوار علامه مجلسی نقل شده است که به نظر می آید داستان ساخته شده برای امام رضا علیه السلام ترکیبی از این چند روایت باشد  دانشنامه امام رضا ج ۱ ص ۲۰۲ البته شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا ج ۲ ص ۲۸۵ روایتی از پناه بردن یک آهو به حرم و مرقد امام رضا علیه السلام نقل کرده است که مدت ها بعد از شهادت ایشان رخ داده استِ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

ضامن آمرزش خلقی است آهوی درش            حافظ ایران اسلامی است در قم خواهرش

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : محمدجواد غفورزاده نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن قالب شعر : مسمط

صبح است و در بزم چمن، هر گل تبسمّ می‌کند            باغ از طراوت، حُسن یوسف را تجسّم می‌کند
موج نشاط و عشق چون دریا تلاطم می‌کند            از شرق عصمت جلوه‌ها خورشید هشتم می‌کند


در حیرت درگاه او، دل دست و پا گم می‌کند
باشد که بر دیدار او شیدا شود دل بیش از این

روزی که عالم‌گیر شد اشراق فیض عام او            آن روز آغـوش پـدر شـد بسـتـر آرام او
آرامش جان یافت از تسبیح صبح و شام او            برداشت با آب فرات از روز اول کام او
دل بُرد از موسی ولی، نام علی شد نام او
»فالله خیرٌ حافظا» بر این وجود نازنین

این اصل مصباح الهدی، مشکات علم و نور شد            از اشتیاق وصل او موسی کلیم طور شد
چون موکب اجلال او وارد به نیشابور شد            نزدیک شد آیات حق، آثار باطل دور شد
از خطبۀ شیرین او سرها همه پُرشور شد
برخاست غوغایی به پا از آن حدیث دلنشین

ای بت‌شکن‌تر از خلیل! ای یار موسای کلیم            ای سینه‌ات طور سنین، ای صاحب قلب سلیم
ای جاری از پیشانی‌ات نور صراط المستقیم            حکم ولایتعهدی‌ات محکوم؛ المُلک عقیم
صبرت شگفت‌انگیزتر از آیت کهف و رقیم
ای یوسف زهرا که شد صبر تو ایّوب‌آفرین

آن کس که خیزد آفتاب از آستان او تویی            در آفـرینش نکـتۀ باریک‌تر از مو تویی
عشّاق را دلبر تویی، آفاق را دلجو تویی            در هر زمان آیینه دارِ «لَیسَ الّا هو» تویی
هم حجت هشتم به حق، هم ضامن آهو تویی
دریای فیض رحمتی، چون رحمة للعالمین

این پنـجۀ مشکل‌گـشا رفع گـرفتاری کند            از خواب غفلت خلق را دعوت به بیداری کند
درماندگان را یاوری، مظلوم را یاری کند            دل در طواف کویش احساس سبکباری کند
من گرچه بد کردم، ولی او آبروداری کند
بر سفرۀ احسان او شرمنده است این کمترین

تا صحبت از این پارۀ جان پیمبر می‌شود            دنیای ما با عشق او دنیای دیگر می‌شود
خاک خراسان چون بهشت، از او معطّر می‌شود            خورشید در این بارگاه از ذرّه کمتر می‌شود
وقتی طواف حضرتش با حج برابر می‌شود
قُل هذه جنّاتُ عَـدنٍ فَادخُـلُوهَا خالدین

گاهی قدم در وادی صبر و توکل می‌زنم            خارم ولی دست طلب بر دامن گُل می‌زنم
گاهی دم از هجران روی مُصلِح کُل می‌زنم            چون ذرّه بر دامان او دست توسّل می‌زنم
در عین مهجوری دم از صبر و تحمّل می‌زنم
اما ندارم طاقت صبر و تحمّل بیش از این

: امتیاز
نقد و بررسی

داستان پناه بردن آهو به امام رضا علیه السلام از دست صیاد و ضمانت آن حضرت در نزد صیاد تا رفتن و برگشتن آهو و ... در منابع روایی ما نیامده است؛ لیکن داستان های مشابهی با کمی تفاوت در مورد پیامبر اکرم در صفحه ۸۱ کتاب اعلام الوری طبرسی و در خصوص امام سجاد علیه السلام در صفحات ۳۲۴ کتاب اثبات الوصیله مسعودی و ۲۶۱ جلد ۱ کتاب الخرائج والجرائح قطب راوندی و در خصوص امام صادق علیه السلام در صفحات ۳۷۰ کتاب بصائر الدرجات شیخ صفار و ۱۱۲ جلد ۴۷ بحارالانوار علامه مجلسی نقل شده است که به نظر می آید داستان ساخته شده برای امام رضا علیه السلام ترکیبی از این چند روایت باشد  دانشنامه امام رضا ج ۱ ص ۲۰۲ البته شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا ج ۲ ص ۲۸۵ روایتی از پناه بردن یک آهو به حرم و مرقد امام رضا علیه السلام نقل کرده است که مدت ها بعد از شهادت ایشان رخ داده استِ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

هم حجت هشتم به حق، هم ضامن آهو تویی           دریای فیض رحمتی، چون رحمة للعالمین

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : ترجیع بند

بِــاذنِ الله احــوالــم خــدایـی‌سـت            دلم از لطفِ زهـرا هَل اَتایی‌ست

دوباره کـوثـری شد جـان و دلهـا            رئوف آمد، کرامت‌ها رضایی‌ست


نــیـازِ آفــریـنـش بـرطــرف شـد            بـیا سـائـل که هـنگـام گـدایی‌ست

به نجـمـه می‌دهد مـژده، فـرشـته            قـدوم مـاه پـاره، مصطـفـایی‌ست

نه تـنها شـیعـه می‌خواند عـلی را            علی موسی‌الرضا هم مرتضایی‌ست

فـدای پـنـجـمـیـن فـرزنـدِ اربـاب            که حتی مشهدش هم کربلایی‌ست

بخوانند اهلِ دل، از دل رضا را            که سلـطان سریـرِ ارتـضایی‌ست

رضا آمد، خـدا خـوانَـد رضایش

که او بِـالـذّات می‌دانـد رضـایش

خـدا را دل چـه آسـان می‌شـناسد            که از شـاه خـراسـان می‌شـنـاسد

نه من از جان رضا را می‌شناسم            رضا جان را، حسین جان می‌شناسد

امـامِ صاحـبُ الـتـفـسـیـرِ خود را            هــمـه آیــات قــرآن مـی‌شـنـاسـد

نه دیروز و نه امروز و نه فـردا            رضـا را کـلِّ دوران مـی‌شـنـاسد

ز عُـلیا تا به سُـفـلی خِـطّۀ اوست            رضا را عرش رحمان می‌شناسد

ز فَوقَ الارض تا تَحتَ الثَّری نیز            ولی را اِنـس تا جـان می‌شـنـاسد

امــامِ خــویـش را قــلــبِ مــؤیَّـد            ز ابـر و بـاد و بـاران می‌شـناسد

رضا آمد، خـدا خـوانَـد رضایش

که او بِـالـذّات می‌دانـد رضـایش

شـده وِردِ مــلائـک ذکـرِ نـامـش            رسـد از عــالــم و آدم ســلامـش

خــدا حـبِّ ولایـش را بـه مـا داد            خـوشا آنکـه رضـا بـاشد امامـش

حـدیثِ سلـسـله، تـطهـیرِ دلهاست            و یک جمله است، مضمونِ کلامش

گِره خورده است توحید و ولایت            هـمان تکـمـیلِ دین باشد مقـامش

غـدیـر از لطـف او بر ما رسـیده            خـدا را شکر، زین لطفِ تمامش

عـــلــیِّ ســـوم زهـــراسـت آقـــا            شهـیـرِ شـاه مـردان اسـت نـامش

چنان جدِّ کریمش سفـره‌دار است            نِــشـیـنـد در کـنــارِ او غــلامـش

رضا آمد، خـدا خـوانَـد رضایش

که او بِـالـذّات می‌دانـد رضـایش

فـلک با دورِ چـشـمـانـش بگـردد            تـمـام چــرخ حـیـرانـش بـگــردد

همه هـفـت آسـمان زیـرِ نـفـوذش            زمین در تحـت فرمـانش بگـردد

تـمام عـمـر، کارش میـزبانی‌ست            خوشا عمری که مهمانش بگردد

بگو حُجّاج را، حَجّی است مقبول            که حـاجـی دورِ ایـوانـش بگـردد

غـنی‌هـا گِـردِ کـعـبه در طـوافـند            گـدا هـم دورِ سـلـطـانـش بگـردد

هــمـه قــربـانـیِ کـوی مــنــایـش            که مسـلـخ نیـز قـربـانش بـگـردد

به دربـارش همه عـنوان بگـیرند            گـدا دنـبـال سـلــطــانـش بـگـردد

رضا آمـد، خـدا خـوانَـد رضایش

که او بِـالـذّات مـی‌دانـد رضـایش

بیا ای دردمـنـد، آقـا طـبیب است            رضا حتی به پیغمبر حبیب است

امیدِ حـضرت مـوسی بن جعـفـر            شبیه جدِّ مظلـومش غـریب است

چه مـظـلـومانه او مـسـموم گردد            گریزِ روضه‌اش، یَابنَ الشبیب است

بـیـاد کـربـلا روز و شبِ اوسـت            غمین از روضۀ شَیبُ الخضیب است

هماره پـلک‌هایش زخـم از اشک            قـریـنِ گـریـۀ خَـدُّالـتـریـب اسـت

تـمـام عـمـر، ذکـرش واحـسـیـنـا            شهـیـد داغِ اَبـدانُ الـسَّـلـیب اسـت

بــرای عـــمـۀ مـضـروبـۀ خــود            دعایش تا فرج، صبر و شکیب است

رضا آمد، خـدا خـوانَـد رضـایش

که او بِالـذّات مـی‌دانـد رضـایـش

: امتیاز

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : محمد قاسمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفتعلن مفتعلن فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

فصل غـم و درد به پایان رسید            جـان به تن عـالـم امکـان رسید
مـاهـیـت سـورۀ انـسـان رسـیـد            حضرت سلطانِ خراسان رسید


عـرش به پـابـوسیِ طـوس آمده
مـاه! بـبـین شـمس شـموس آمده

خـیل ر‌ُسُـل مدیحه خـوانی کنند            پیـر و جـوان دست‌فـشانی کـنند
دل، تُـهی از هر نـگـرانی کـنند            بـاده و پـیـمـانـه تـبــانـی کـنـنـد

تا همه بـدمـست تر از هم شوند
از قِــبَـل عـشـق تـو آدم شــونـد

آی؛ جـگـرگـوشۀ طاهـا، رضـا            رئـوف خــانـدانِ زهـرا، رضـا
مثـل عـلـی شأن تو والا، رضـا            سَـیّدِ اهـل بـیت مـوسـیٰ، رضـا

ما هـمـه جا تـحـت پـنـاه تـوأیـم
بــنــدۀ در بــنـد نــگــاه تــوأیــم

غیر تو در دهر مُرادی که نیست            اَباالحَسن، اَباالجـوَادی که نیست
با تو خطا در اعتقادی که نیست            در حرمت حرف کسادی که نیست

بقیع هر چه ساکت و خلوت است
در عوضش گرد تو جمعیّت است

اَمر، به فرمان خدا دست توست            دردی اگر هست دوا دست توست
بخشش ما روز جـزا دست توست            حساب ما کتاب ما دست توست

«عِنْـدَ تَطایِـرِ الکُـتُـب» در جـزا
دسـت به دامـان تو هـسـتـیـم ما

مـایـۀ دلـگـرمی ما کـیـست؟ تو            شخصِ مُعین الضُّعَفا کیست؟ تو
آبـروی دیـن خُـدا کـیـسـت؟ تـو            حـجّ تــمـام فُـقـرا کـیـسـت؟ تـو

وصف تو را همین که بشنیده است
قـبله‌نما سمت تو چرخـیده است

اشـاره‌ات معجـزه‌ها کرده است            سنگِ مرا کـوهِ طلا کرده است
به لال‌ها، بیان عطا کرده است            تـکـلّمت کار عـصـا کرده است

نقش و نگار پرده چون شیر شد
مأمون غش کرده و تحـقـیر شد

سر به کف پات کشیدن خوش است            طعم طعام تو چشیدن خوش است
با تو به اصل دین رسیدن خوش است            سلسلةُ الذَّهَب شنیدن خوش است

با سَـنـَدِ خـود از خُـدا گـفـتـه‌ای
از « أنَا مِنَ شُـرُوطِها» گـفـته‌ای

غـمزۀ تو« کُـنْ فَـیَکُونْ» می‌کند            فـال مرا پُـر از شُـگُـون می‌کند
از دل من، غصّه بُـرون می‌کند            ذهـن مرا بـست جُـنـون می‌کـند

تـا به سـویت راهـنـمـایـی شَـوَم
هـمـنـفـس شـیـخ بـهــایـی شَـوَم

مـحـل بده این هـمه اِصـرار را            پَـر بـده ایـن مُـرغ گـرفـتـار را
خـوب بـبـیـن حـالِ مـنِ زار را            عـفـو کن این عـبـد خطاکار را

« آمـدم ای شــاه پـنـاهــم بـده »
« خـطّ امــانـی ز گـنـاهـم بـده»

به « اَقْـرَحَ جُـفـونَـنـا» یت قـسـم            به « اَسْـبَـلَ دُمـوعَـنـا » یت قـسـم
به لـحـن جـانـسوز نـوایت قـسم            به جـدّ سـر ز تن جـدایـت قـسم

عـنایـتی به سـائـل خـویـش کـن
اشک مـرا بـیـشتر از پیـش کن

: امتیاز

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

به نام نـامیِ سلطان که در جلـوس آمد            نماز عشق بخوان، قـبله گاه طوس آمد

دعای نور بخوان، شمسِ وَالشموس آمد            بهـارِ مـونـسِ جـان، هـمدم نـفـوس آمد


دوبـاره پــارۀ قـلـب رســول پـیـدا شـد

عـزیز فـاطـمه، إبن البـتـول پـیـدا شـد

بگو به موسیِ عمران ز موسیِ جعفر            کلیم خواهی اگر، کن به بیت وحی نظر

بـیـا به دیـدن نـور دو چـشـم پـیـغـمـبر            ببـین چگـونه کـند از خدا سخن یکسر

زبـان گـشود و فـرمـود با صدای رسا

أنـابنُ مـکـه، أنابـنُ مـدیـنـه، نـام رضا

بــنــام نــامـیِ الله شــد گــواهِ صـریـح            أذان عـشق سُـراید به نغـمه های ملـیح

شهادتـین بگـوید چه با وقـار و فصیح            علیست وِرد زبانش، محمد است مدیح

همینکه صوت رسایش به حمد رافع شد

ز نور فاطمه نوری به عرش ساطع شد

چه با صفاست در آغوش گرم بابایش            نـشـسته نجـمه به لبخـند، در تماشایش

فـرشـته مـوج زنـد گِـرد قـدّ و بـالایش            تـمام اهـل حـرم نیـز مـحـو سـیـمـایش

ز روی اوست که بوسه مُدام میگیرند

همه به نوبت از آن لعل، کام میگیرند

مدیـنه خانه به خانه رضا رضا گویند            سخـن ز زادۀ موسای مصطـفی گویند

ز فرط شوق، همه مدح مرتضا گویند            ز نـسـل پـنجـمِ سلـطان کـربـلا گـویند

تمام شهر، چراغان ز مقـدم سبز است

دوباره سر درِ هر خانه پرچم سبز است

چه آشـناست ولیـعـهـدِ حـضرت کاظم            خداست بانیِ این فـتح و نصرت کاظم

رضـاسـت آیـنـه دار حـقـیـقـت کــاظـم            همانکه پارۀ قلب است و مُهجت کاظم

امام هشتم و محـبوب سرمد آمده است

بـدان کـه عـالـم آل مـحـمـد آمـده است

بـنـای دیـن خـدا را رضــا کـنـد احـیـا            سـتون ارض و سما را رضا کند احیا

به عـلـم و حلـم، ولا را رضا کند احیا            مسـیر کـرب و بلا را رضا کـند احـیا

به غمزه کاخ ستم را رضا کند ویران

چو پـای خویش رساند به خِـطّۀ ایران

حریم قـبـلۀ هـفـتم به خاک ایران است            سریر حجت هشتم در این خراسان است

خوشم که خیر و صلاحم بدست سلطان است            پناه شاه و گدا چیست، کنج ایوان است

مسیـر گم نشود، کعـبۀ هدف اینجاست

مدینه، کرب و بلا، سامرا، نجف اینجاست

به آسمانِ حریمش چه جای خورشید است            خدا به قلب رضا نور وحی تابید است

همان امام که بِالقوّه شرط توحید است            حدیث سلـسله بر این کـلام تأتـید است

خـوشـا بحـال قـدمگـاهِ شهر نیـشـابور

که شد امام رضـا مـاه شهـر نـیـشابور

چـقـدر عـشـق بـنـام رضـا خــدا دارد            چـقـدر گـفـتـنِ ذکـرِ رضـا صـفـا دارد

چــقــدر نــام امــام رئـــوف جــا دارد            چـقـدر حـضرت سلـطـان ما گدا دارد

کجـاست آنکه گـدایی کـند ز دربـارش

أبا لجـواد به جـود و سـخـا خـریـدارش

گِره به کارت اگر هست، یار ما اینجاست            بگو به اهل جهان حجّت خدا اینجاست

بیا به کشور ما، مشهد الرضا اینجاست            پنـاهـگـاه غـریـبـانِ مـبـتـلا ایـنجـاست

در این حـرم دل نـالان قـرار می‌گیرد

غـریب دسـت غـریب دیـار می‌گـیـرد

بگو به اهل یمن کشتی نجات رضاست            بگو به غزّه که حلّال مشکلات رضاست

بگو به سوریه که، علت حیات رضاست            بگو به اهل مـیانـمار آشنات رضاست

سلام بر تو کسِ بی‌کسان، امام رئوف

سـلام بر تو امام جـوان، امـام رئـوف

: امتیاز

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : ناصر شهریاری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

مدینه غـرق هـیاهو؛ مدینه غرق خبر            خبر خبر که رسـیده دوباره فوق بشر

رسیده قـبلۀ خـورشـید و قـبله گاه قـمر            رسیده حضرت باران در این خجسته سحر


خبر خبر که بهار عطای ذوالمنن است

شب تـولد سلطان دین ابوالحسن است

بهشت می‌وزد امشب ز خاک کوی رضا            ملائکـنـد یکـایک به گـرد روی رضا

زدند خـیل فرشته می از سبـوی رضا            جهان معطر و خوشبو شده ز بوی رضا

چه نازنین پسری روی دامن موساست

که او مسیح مسیحای حضرت عیساست

به شوق مشهد او بیـقـرارم از این راه            به روی لب همه دم ذکر یارم از این راه

سر از بهشت رضا بر ندارم از این راه            به سینه دست ادب می‌گذارم از این راه

سـلام می‌دهـم و مـی‌شـوم مـسـافـر او

به اشک دیـده بـگـویـم که ضامن آهو

تو کیستی که جهان پُر شد از عنایت تو            که هست شـرط قـبولی دین ولایت تو

چنان گـرفـته جهان را تب کرامت تو            نـشـسـته بر دل فـیـروزه‌ها محـبت تو

تویی که کعبه به دور سر تو می‌گردد

به شـوق دور سـر مادر تـو می‌گـردد

در این هوای کرامت کرامت تو خوش است            خدا گواست که ما را زیارت تو خوش است

بر این مسافر خسته عنایت تو خوش است            دل رمیدۀ ما را ضمانت تو خوش است

بـیـا بیـا و کـرم کن که اربـعـین بروم

من از نجف به دم یا رضا رضا به حرم

 اگر چه روسـیهم دلخوشم تو را دارم            دلـی به شـوق حـریـم تـو مـبـتـلا دارم

غـریـبـه‌ام که فـقـط چون تو آشنا دارم            که با تو من نجف و با تو کـربلا دارم

تویی همان که حریمت پناه زائرهاست

همان که مشهد تو کعـبۀ مسافـرهاست

تو ضـامـنـی و دلـم شـد به راه آهـوها            تــویـی نـفــس نـفــس و آه آه آهــوهــا

نـوشـتـه در صـفـحـات نـگــاه آهـوهـا            تـو آمـدی و شـدی جـان پـنـاه آهــوهـا

تو ای جـمـال خـدا و عـلی مـیانۀ قاب

دل رمـیـدۀ مـا را چـو آهـوان دریـاب

: امتیاز
نقد و بررسی

داستان پناه بردن آهو به امام رضا علیه السلام از دست صیاد و ضمانت آن حضرت در نزد صیاد تا رفتن و برگشتن آهو و ... در منابع روایی ما نیامده است؛ لیکن داستان های مشابهی با کمی تفاوت در مورد پیامبر اکرم در صفحه ۸۱ کتاب اعلام الوری طبرسی و در خصوص امام سجاد علیه السلام در صفحات ۳۲۴ کتاب اثبات الوصیله مسعودی و ۲۶۱ جلد ۱ کتاب الخرائج والجرائح قطب راوندی و در خصوص امام صادق علیه السلام در صفحات ۳۷۰ کتاب بصائر الدرجات شیخ صفار و ۱۱۲ جلد ۴۷ بحارالانوار علامه مجلسی نقل شده است که به نظر می آید داستان ساخته شده برای امام رضا علیه السلام ترکیبی از این چند روایت باشد  دانشنامه امام رضا ج ۱ ص ۲۰۲ البته شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا ج ۲ ص ۲۸۵ روایتی از پناه بردن یک آهو به حرم و مرقد امام رضا علیه السلام نقل کرده است که مدت ها بعد از شهادت ایشان رخ داده استِ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

تو ضـامـنـی و دلـم شـد به راه آهـوها            تــویـی نـفــس نـفــس و آه آه آهــوهــا

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

قسم به دیـدۀ یعـقـوب و بوی پیـرهـنی            قسم به شوق اویس و به جذبه‌ای یمنی
قسم به برقِ دو چشمی حسینی و حسنی            « قسم به وعدۀ شیرینِ مَن یَمُت یَـرَنی


که ایـسـتاده بـمـیـرم به احـتـرام عـلـی
علی امـام من است و منم غلام علی»

فقـط علی‌ست که باید خود انتخاب کند            مـرا بـنـا کـنـد او یا مـرا خـراب کـنـد
«به ذرّه گر نـظـر لطف بـوتـراب کند            به آسـمـان رود و کـار آفـتــاب کـنـد»

علیست نعرۀ طـوفـانی‌ام خدا را شُکر
رسـیـد امـامِ خـراسانی‌ام خدا را شُکر

مرا کـشـانـد قـراری هـزار شُـکـر آقـا            مرا رسـانـد قـطـاری هـزار شُـکـر آقا
رسـیـده‌ام پِیِ کـاری هـزار شُـکـر آقـا            دوباره این حـرم آری هزار شُـکـر آقا

رسـیـده‌ام بـتـکـانی مرا زِ غـیـرِ رضا
رسیده‌ام که شوم عاقـبت به خیرِ رضا

در این شلوغیِ زائر یک آشنا کافی‌ست            در این هجومِ ملائک همین دعا کافی‌ست
برای این همه غم یک رضا رضا کافی‌ست            بـرای اذن دخـولم سـلامِ ما کـافـی‌ست

کـه الـسـلامُ عـلـی: یـابـنَ فـاطـمـه آقـا
کـه یـا امــام رضـا یـابـن فـاطـمـه آقـا

مـیـانِ آیـنـه‌کـاری و شـمـسـه کاری‌ها            مـیـان این هـمـه خـادم مـیـان زاری‌ها
کـنـارِ زمـزمـه‌هـا در جـوارِ قـاری‌هـا            رسـیـده‌ام پس از این ثـانـیه شماری‌ها

میان ایـنهـمـه گـیـرم که آخـری بـاشـم
چه می‌شود که برایِ تو”حِمیَری “باشم

اگـر نـبـود درِ ایـن حــرم پــنـاه نـبـود            برای شـانـۀ ما هـیـچ تـکـیـه‌گـاه نـبـود
اگـر نـبـود عـلـی کـعـبـه قـبـله‌گاه نبود            اگر نـبـود رضـا دل که روبـراه نـبـود

هزار شُکر که مشهد هوای ما را داشت
اگر نبود رضا این گـدا کـجا را داشت

رسـیـده‌ام بـرسـانـی مـرا بـه مـیـقـاتت            مــرا بِـبَـر مـلـکـوتـت بِـبَـر مـلاقـاتـت
بِـبَـر کــنـار خــدا تـا ظـهــورِ آیــاتـت            مـرا شـراب کن از مـسـتـیِ مـنـاجاتت

پَرَستشی که مدام است خدا پرستیِ ماست
شبی‌که صبح ندارد سیاه مستی ماست

شبی‌که اهلِ حرم شد دلم در آن شبِ سرد            شبی‌که از روی ویلچر بلند شد آن مرد
شبی‌که از سرطانش خلاص شد بی‌درد            شـبی‌که دخـترکی لال تا زبـان وا کرد

به گریه گفت پـدر نامِ مـادرش بُردی؟
چرا شکـایتِ آقا به خـواهـرش بردی؟

شبـی که بـاز بـرای گـدایـی آمـده بـود            دوبـاره پیـش تو آن روستایی آمده بود
شبی که بعد دو ماه از جدایی آمده بود            که رفت مشهـدی و کربلایی آمده بود

رسیـد و گـفت که سر زیر دِین آوردم
سـلامـی از حــرمـیـن حـسـیــن آوردم

اگر زِ گرمیِ ما دشتِ سیستان گرم است            اگر خلیج و خزر یا که سیرجان گرم است
که پشت خاکم از این خاکِ آستان گرم است            هزار شُکر تو هستی که پشتمان گرم است

چه غم که سید ما سیدی خراسانی‌ست
و این فلات پُر از قـاسـمِ سلیـمانی‌ست

بگو به بانگِ مگس این عقابِ الوند است            که این دیـار پُـر از قـلـۀ دمـاوند است
رضاست آنکه بر این خاک سایه افکنده‌است            بگو به آلِ سعـود و یهـود بازنده‌ است

بگـو به دشمنِ ایران مـکـن خیالِ دگر
قرار ما همه تا بیست و چار سالِ دگر

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل عدم رعایت توصیه‌های مراجع و علما؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رعایت توصیه‌های مراجع و پرهیز از کج تابی شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

پَرَستشی که مدام است می‌ پرستیِ ماست           شبی‌که صبح ندارد سیاه مستی ماست

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : حمید رمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مسمط

امشب به روی مـأذنـه نـقّـاره می‌زنم            چـشـمه شـدم بـرای تو فـوّاره می‌زنم
تا صبح، مِی به عشق تو همواره می‌زنم            طـرحی بـرای ایـن دل آواره می‌زنـم


از سـمـت نــور، رایـحــۀ یــار آمــده

غوغای عاشقی‌ست به میدان رزم عشق            به به از این صلابت و این عزم و جزم عشق
گشتم نگرد نیست نظامی به نظم عشق            برخیز و بی‌درنگ بیا سمت بزم عشق
دل دل نکـن که حـضرت دلـدار آمده

مستی زِ حد فـراتر و باقی ست باده‌ها            پُر از صدای شُرب شراب است جاده‌ها
گـیـرند دست رهـگـذران را فـتـاده‌ها            ای تکسوار جاده! نظر بر پـیاده‌ها
آن کس که خورده بر در و دیوار آمده

شـاهـیـم اگـر، گـدای درِ آل حـیـدریـم            دلـدادگـان خـواهـر و مـست بـرادریم
تـنهـا دلیـل اینکه سرافراز محـشریم:            سربازهای خانۀ مـوسی بن جعـفـریم
ســربـازهـا به دار که ســردار آمــده

وقـتـی نـگـاه ماه به گـهـواره‌ات فـتاد            از شرم طرح چهرۀ تو پای پس نهاد
مجنون شدند عاقل و دیوانه، ابر و باد            حرف جنون زدیم، زلیـخا اشاره داد :
یـوسـف ترین قـمـر سـر بـازار آمـده

خورشید از نقـاب افق جـلـوه گر شده            این فجر صادق است، کمال سحر شده
خاک عین کیمیاست که وقت نظر شده            پـژواک ذوالـفـقـار عـلی بـیـشتر شده
چـون جـلـوه‌ای زِ حـیـدر کـرّار آمـده

نـور رضا رسید، مـسـیحا درست شد            دارالـشـفـا زدنـد، مــداوا درسـت شـد
بست و رواق و صحن حرم تا درست شد            مکه، مدینه، عـرش معـلّا درست شد
یـا کــربـلا دوبــاره بـه تـکـرار آمـده

وقـتـی نـگـاه مـی‌کـنـم از راه دورتـر            چشمم به گنبد تو شود جفت و جورتر
از هـرکجا، ضریح شـما پُر عـبـورتر            باید صبور باشم، از این هم صبورتر
در این حـریـم، خـیـل گـرفـتـار آمـده

هر زائری برای زیـارت رسیده‌است            اول هزار مـرتـبـه منّت کـشـیـده‌است
هر نـادمی که گـاه گـنـاه آفـریـده‌است            سلطان طوس آبرویش را خریده‌است
در تـوبـه خـانـۀ تـو گــنـهـکـار آمـده

هرگاه در هیاهوی حاجت دعا گرفت            فـریـاد می‌زدنـد مـریضی شـفا گرفت
هرکس که درد داشت، زِ هرجا دوا گرفت            گـفـتـند: از کـنار ضریح رضا گرفت
دارو بـیــار، ایـن هـمـه بـیـمـار آمـده

فصل الخطابِ صحبتِ با یار کربلاست            تـنـهـا نـشـانـۀ دل بـیـدار کـربـلاسـت
مشهد که می‌روم دلم انگار کربلاست            زائر شدم زیـارتِ این بار کـربلاست
در بـزمـتـان (اسـیـر) عـلـمـدار آمـده

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

هرکس که بهر خویش گناه آفریده‌است            سلطان طوس آبرویش را خریده‌است

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : مربع ترکیب

گـفـتیم رضا تا که بخـوانیم خـدا را            گـفـتـیـم رضـا تا بـشـناسـیـم وِلا را

گـفـتـیم رضـا تا بنـمـائـیم عـطـا را            گـفـتـیم رضا تا که بیـابـیم رضا را


عـنـوانِ رضــا جــمـلـۀ اســمـای الـهـی

آمـد بـه جـهـان آیـت عــظــمـای الــهـی

تـابـیـد به دل پَـرتـوِ تـمـثـال محـمـد            سر زد ز جنان جـلوۀ إجـلال محمد

آن آرزوی حـیـدر و آمــال مـحـمـد            آن عـالــمِ فــریــاد رسِ آل مـحــمـد

لاحـَول بخـوانـیـد کـه عـشـقِ هـمـه آمـد

إســپــنـد بــیـاریـد، گــلِ فــاطــمــه آمــد

ما شیـعـۀ آنـیم که رُجـحان نپـذیـرد            آن وجهِ خـداونـد که پایـان نـپـذیـرد

آن نورٌ علی نور که نِیـران نپذیرید            آن قامتِ چون سَرو که طوفان نپذیرید

خورشیدِ جنان، ماهِ جهان، نجمِ خراسان

آقـای فَـلـک، روحِ مَـلک، جـانِ محـبّـان

آن ماهِ فَلک فَر که بجز عبدِ خدا نیست            آن شاهِ دو عالم که بجز فکرِ گدا نیست

بخل و حسَد و کبر در أخلاقِ رضا نیست            حرص و طمع و آز مرامِ صُلحا نیست

جود و کرم و خـیر زنَـد بوسه به دستش

اوصافِ الـهـی هـمگـی والـه و مَـستـش

محـتاج به آن دستِ کریـم‌اند خلایق            وابـسته به آن لطفِ قـدیـم‌اند خلایق

دلبـسـته به آن قـلب سـلیـم‌اند خلایق            ریزه‌خـورِ احسانِ حـریـم‌اند خلایق

مـائـیـم و غـلامـیِ تـو ای حـضرتِ والا

نـوکـر شـده نـامـیِ تو ای حـضرتِ والا

وَالله غـلامـیِ تو، زیـبـَـنـدگیِ ماست            دلـدادگیِ راهِ تو رزمـنـدگیِ مـاست

راضی به رضای تو شدن بندگی ماست            در اصل به سبکِ تو شدن زندگی ماست

هر زلف، گِره خورد به زلفِ تو قشنگ است

دامان تو را هرکه تو خواهیش،به چنگ است

ای معـنیِ توحـید وَ ای هستیِ داور            ای قـبلۀ حاجات وَ ای جان پـیـمـبر

چون مادرِ خود فاطمه‌ای سورۀ کوثر            خصمِ تو چنان خصمِ علی، ناقص و أبتر

در خـانۀ خود هم نـشدی دور ز محـنـت

فـامـیـلِ بَد و حرفِ بَد و کـیـنه و تهـمت

تـهـدید شدی با ستـمِ چهـره شناسان            تبعید شدی از حرمِ خویش، چه آسان

أحبابِ تو أصحابِ تو زین غصّه هَراسان            آنروز خدا خواست بیایی به خراسان

چـون فـاطـمـه، ای در رهِ اسـلام هـزینه

یک بِضعه به ایران شد و یک بِضعه مدینه

با هجرتِ تو قافـله ایجاد شد آنرور            ایران به قدومت همه آباد شد آنرور

این مملکت از بردگی آزاد شد آنرور            بر دشمنت این خِطّه چو مرصاد شد آنرور

پـاداشِ قـدوم تو و مـعـصومه در ایـران

خـونهای زمین ریخـته از جـسم دلیـران

تـا قــدر بـدانـیـم کـرامـات شـمـا را            تـوصیف نـمـائـیم عـنـایـات شما را

خود فَـرض بدانیم زیـارات شما را            تا زنـده بـداریـم مـنـاجـات شـمـا را

آنجا که ملائک همه در گـفت و شـنـودند

آنجـا که شهـیـدانِ حـرم غـرقِ شـهـودنـد

یک گوشه مناجات، مناجاتِ حسین است            یک توشه ملاقات، ملاقاتِ حسین است

یک درسِ مواسات، مواساتِ حسین است            بر أهلِ مناجات، مباهاتِ حسین است

تا دیدۀ گریانِ تو بر شِیبِ خـضیب است

پس روضۀ رضوانِ تو با ابنِ شبیب است

: امتیاز

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : علیرضا خاکساری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل مثنوی

مثل میکائیل که امشب غزل خوان می‌شود           شـاعـر دربـار تـو دارد فـراوان می‌شـود

گوشۀ چشم پُر از مهر تو سعدی پرور است           شاعر تو صاحب چندین "گلستان" می‌شود


ریسه‌ای از ماه و خورشید و ستاره می‌کشم           باز هم سر تا سر مشهـد چـراغان می‌شود

در شب مـیـلاد تو هـمـواره بـاید شاد بود           هرکسی که غیر از این باشد پشیمان می‌شود

هرکه باشد ریزه خوار سفره‌ات در عمر خویش           مور هم باشد اگر روزی سلیمان می‌شود

نه فقط حِصن حَصینی اصل دین داری تویی           هرکسی با شرط عشق تو مسلمان می‌شود

بسکه هر بی‌سرپناهی را ضمانت کرده‌ای           هر که می‌آید حرم آهـوی حـیران می‌شود

باغ جنت بعد از این چنگی نخواهد زد به دل           وعده گاه عاشقانت "باغ رضوان" می‌شود

می‌درخشد مرقدت در نقشۀ این مرز و بوم           گـنبدت خـورشید عالم تاب ایران می‌شود

بعد از این شعر ترم دنبال بار معنوی ست           یا به قـول شاعرانت کار کار مثنوی ست

روشـنـی بـخـش دل هـر عـاشـق آگـاه تو           بـعــد زهــرا پــارۀ قـلـب رســول الله تـو

تو هـمانی که عـلـی گونه امـامت می‌کنی           با عدالت بر همه عـالـم حکـومت می‌کنی

حضرت جبرییل از روز ازل مأنوس توست           عـالـم آل محـمـد تا ابـد مخصوص توست

تو همانی که به روح مُرده‌ام جان می‌دهی           با دعایت مـژدۀ یک فصل باران می‌دهی

تو همانی که دو عالم را به نامت کرده‌اند           یک جهان شیخ بهایی را غلامت کرده‌اند

هر نـگـاه نافـذت چـنـدین ولی می پـرورد           خاک کویت یاعلی! "سیدعلی" می پرورد

تشنه گان را قطره‌ای از آب دریا کافی است           مجـتهدی های دربار تو ما را کـافی است

بـا دم گـرم تـو هـر دردی مـداوا می‌شـود           کـور می‌آید به پـابـوسی ت بـیـنـا می‌شود

تــو امـیــد آخــرم بـیـن اطــبّــایـی رضــا           تو مـسیح هـفـتمی از نسل زهـرایی رضا

دور تا دور مزارت بی گمان بیت الهدی ست           این حرم تنها حرم نه بلکه یک دارالشفاست

نه فقط سنگ صبور هر پریشان می‌شوی           تا ابـد ای مهـربان حـج فـقـیران می‌شوی

هر کسی شد زائـر کویت خـدایی می‌شود           بی بـرو برگرد روزی کـربـلایی می‌شود

صحن جامع؛ جامعه، با ذِکرُکُم قلبم شکست           نه فقط قلبم که در این بین، قالب هم شکست

: امتیاز
نقد و بررسی

در تمامی سایت ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» ابیات زیر به عنوان ابیات آخری غزل مثنوی فوق درج شده است در حالیکه وزن دو بیت زیر کاملا متفاوت با شعر بالاست و هیچ گونه همخوانی با این غزل مثنوی ندارد که متأسفانه سایت های موجود به این نکات مهم توجه نمی کنند، لذا ابیات زیر حذف شد

دوبـاره شـوق مستی در دل دیـوانه افتاده           خـراب سـاغـر و بـاده میان راه این جاده

به سوی قله‌های نور سینه خیز باید رفت           و با قلبی ز عشق و معرفت لبریز باید رفت

داستان پناه بردن آهو به امام رضا علیه السلام از دست صیاد و ضمانت آن حضرت در نزد صیاد تا رفتن و برگشتن آهو و ... در منابع روایی ما نیامده است؛ لیکن داستان های مشابهی با کمی تفاوت در مورد پیامبر اکرم در صفحه ۸۱ کتاب اعلام الوری طبرسی و در خصوص امام سجاد علیه السلام در صفحات ۳۲۴ کتاب اثبات الوصیله مسعودی و ۲۶۱ جلد ۱ کتاب الخرائج والجرائح قطب راوندی و در خصوص امام صادق علیه السلام در صفحات ۳۷۰ کتاب بصائر الدرجات شیخ صفار و ۱۱۲ جلد ۴۷ بحارالانوار علامه مجلسی نقل شده است که به نظر می آید داستان ساخته شده برای امام رضا علیه السلام ترکیبی از این چند روایت باشد  دانشنامه امام رضا ج ۱ ص ۲۰۲ البته شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا ج ۲ ص ۲۸۵ روایتی از پناه بردن یک آهو به حرم و مرقد امام رضا علیه السلام نقل کرده است که مدت ها بعد از شهادت ایشان رخ داده استِ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

بسکه هر بی‌سرپناهی را ضمانت کرده‌ای           هر که می‌آید حرم آهـوی حـیران می‌شود

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : محمد قاسمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

دلـمُـردۀ مَحـضیم به ما جان برسانید            مـا را به حَـرمـخٰانۀ جـانـان برسانید

مائـیم و غـم هجر و تمنّـای وصالـش            ایـن دلـهُـره را زود به پایان برسانید


ما را که فـقـیریم و یتـیمـیم و اسیریم            تا کـویِ کَرمـخٰـانۀ سُـلـطان برسانـید

تا اوست ولیْ نعمتِ ما، تک تک ما را            هر وعده سرِ سُـفـرۀ احسان برسانید

از لوح و قلم، وحی بگیرید به نامش            در مِدْحَت او سوره به قرآن برسانید

تـا پـرده‌ای از معـجـزۀ شاه بخـوانـیم            مضـمون ز سراپردۀ شیران برسانید

بر دامـنــۀ پـنـجـــره فــولاد بـبـنـدیـد            یک رشته که یک شهر به درمان برسانید

پس در خور شأنیّت بالایِ ضریحش            صد دسته گُل از روضۀ رضوان برسانید

ای مردم مُسـتأصَل و درمانـدۀ عـالم            خـود را به دلِ مـشهدِ ایـران برسانید

از جانـب ما هـم شبِ میلاد، سـلامی            بر محـضـرِ آقـایِ خُـراسان برسانـید

تا چشم رضـا را به تأسّـی بنـشیـنـیم            بـاید که به مـا دیـدۀ گـریـان برسانید

مَرزوقِ رضائیم و توقّع، همه این است            از اشک به ما رزقِ فراوان برسانید

: امتیاز

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : مهدی نظری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

به گـفته‌های موثـق روایت است اینجا            نفس کشیدن‌مان هم عبادت است اینجا
به کاسه و به کـف دست اکـتـفا نکـنید            که رود و چشمه نه دریای حاجت است اینجا


بیا به مجلس شمس الشموس و نیت کن            که بـودن تو یقـیـناً زیارت است اینجا

بیار حاجت خود را که وقت باران است            که لحظه لحظه شب استجابت است اینجا
بگـیـر دامن خـورشید عـشق عـالـم را            گـدایی‌ام بکـنی اوج عـزّت است اینجا
رسـیده‌ام ‌به حـرم با دو چـشم بـارانـی            شـب ولادت آقـا قـیـامـت است ایـنـجا
سلام حضرت سلطان سلام حضرت عشق
هزار مرتبه عرض ادب به ساحت عشق
کـریـم گر که تو بـاشـی گـدا نمی‌مـاند            تو سـفـره پـهـن کـنی بی‌نـوا نمی‌مـاند
کـنـار پـنـجـره فـولاد تو امـام رئـوف            بـدون شـک نگـرفـتـه شـفـا نـمی‌مـاند
شفاست پشت شفا پس دلیل آن این است            نــقـاره خـانـه تـو بـی‌صـدا نـمـی‌مـاند
اگر نگـاه خودت را بگـیری از عـالـم            بـجـان فـاطـمه حاجـت روا نمی‌مـاند!
اگـر که نـام تو را آشـنـا صدا بـزنـیـم            کـنــار نــام تـو نـام آشــنــا نـمـی‌مـاند
میان ایـنهـمـه زائر که در کـنار توأند            کـسـی نـرفـتـه به کرب‌و‌بـلا نمی‌مـاند
تو چـشمه‌ای تو زلالی تو مثل بـارانی
امــام هـشـتـمـی و پــادشــاه ایــرانــی
تو آنکه در دل هر دل سپرده محبوب است            مرا بخر که در این سینه قلبم آشوب است
نمک بریز ز چشمت بکن نمک گیرم            که پای سفرۀ چشم تو رزق من خوب است
خدا علی و علی هم علی توهم که علی            چقدر نام علی در حرم طلا کوب است
فـدای صحـن و سرایت فـدای ایـوانت            بهشت هم دم ایوان طلات مجذوب است
چقدر شأن تو بالاست هرکسی از دور            سلام هم بدهد زائر تو محـسوب است
ز کار شیخ بهـایی دو عـالم حـیـرانـند            فقط زلطف تو بوده اگر که اعجوبه ست
شنـیده‌ام که به او گـفـته‌ای که تا به ابد
گـنـاهـکـار نـیـایـد حــرم کـجـا بــرود
بروی شانه‌ات آقا عـبای سلـطانی‌ست             فدای لحن صدایت شوم که قرآنی‌ست
به حوض آب و به فـوارۀ حرم سوگند            که چشمهای من اینجا همیشه بارانی‌ست
شکوه کوه و بلندای عرش و فرش و زمین            ز قـد و قـامت گـلـدسـتۀ تو بـالا نیست
ز گنبد و حرمت خوب می‌شود فهـمید            که این حرم همه‌اش کار دست ایرانی‌ست
بدون شک فقط از لطف چشم تو بوده            که سایۀ سر من رهبری خراسانی‌ست
تـو مـی‌رسی دم جـان دادن هـمه آنجـا            گـواه گـفـتـۀ من پـیـرمـرد سلمانی‌ست
چه خوب ذکر تو را وقت مرگ می‌گیریم
همه به پای تو سر می‌نهیم و می‌میریم

: امتیاز

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : امیرحسام یوسفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

تشنه سیراب شود از نم باران، خوب است            در گذرگاه سحر، زلف پریشان خوب است

حالمان در حرمت خسرو خوبان، خوب است            پشت درهای حرم منتظر نان، خوب است


سایـۀ لـطف شما از سرمـان کـم نشود

گردنم هیچ کجا جز حرمت خـم نشود

نیست بودم که به دستور تو ایجاد شدم            مـن اسیـرم که به دستـان تو آزاد شدم

غصه‌ها رفت ز یادم همه، دلشاد شدم            بـا نگـاهـت بـه خـودم آمـدم آبـاد شـدم

اثر وضعـی چـشمـان تو غـوغـا کرده

قطره را در وسط صحن تو دریا کرده

شاد هستم که دوباره شب میلاد شماست            دست بر سينه گذاريد كه هنگام دعاست

جای جای حرمت مأمن هر شاه و گداست            به دلـم آمده آقا که حـریمت دل ماست

دل ميان حرمت رنگ و جلا می‌گيرد

مس جان می‌دهد و شمش طلا می‌گيرد

مست و هوشیار، برای تو چه فرقی دارد            خواب و بیدار، برای تو چه فرقی دارد

شخص بیمار، برای تو چه فرقی دارد            و گـنهکار، بـرای تو چه فـرقـی دارد

هرکه آمد حرمت از کرمت خواهی داد

جا به ما از کرمت در حرمت خواهی داد

هرکه آید به حرم دست تهی رد نشود            سایـه‌ات کـم ز سـر آنکـه نـیـاید نشود

راهی صحن و سرایت که مردد نشود            دل هرکس به تو نزدیک شد اسود نشود

دولت عـشـقی و در عـشق خـدایی آقا

واقـعـاً درخـور مـعـنـای رضـایـی آقا

کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت            یک زن ویلچری، روی دوتا پا برگشت

شیعه شد یکنفر، از دین مسیحا برگشت            مُرده در صحن گوهرشاد به دنیا برگشت

من به قربان تو و معجزه‌های حرمت

زنده کرده ست مرا فکر دم و بازدمت

تو میان دل هر غـمزده‌ای جان هستی            تو چراغ شب تاریک خراسان هستی

همه چون نوکر دربار و تو سلطان هستی            الگـوی رهـبری کـشور ایـران هستی

از ازل در دل او لطف شما بی‌حد شد

رهـبرم با نظـرت اهل خود مشهد شد

شعر چشمان تو دیوان غـزل را آورد            مــژدۀ آمــدنـت ابــر عــسـل را آورد

سوی مشهد بخـدا لات محـل را آورد            و خـدا حی عـلی خیر العـمـل را آورد

آمـدم بــاز پـنــاهـم بـده آقـای رئــوف

شده یک بار تو راهم بده آقای رئوف

سالـیانی‌ست که با اسم رضایت، بـندم            به هـمـین حالت دربـنـد، رضایـتـمندم

شکر حق در شب میلاد شما خُـرسندم            گـوشه باب جـوادت گـره‌ای مـی‌بـنـدم

مرغ باغ رضویم که بهـشـتم آنجاست

مسجد و کعبه و محراب و کنشتم آنجاست

آهــوانـه بـه هــوای حــرمـت آمــده‌ام            زیـر بــاران عـجـیـب کـرمـت آمـده‌ام

بـه امــیــد کــرم دم بـه دمـت آمـــده‌ام            خـاک راهـم که به زیـر قـدمت آمده‌ام

وقت آن است که با روضه منوّر گردم

بـا دم یـابن شبـیـب تو مـعـطـر گـردم

مطب لـطف تو را دیـدم و بیـمار شدم            واقـعـاً در حـرمت بود که بـیـدار شدم

دعبلت گشتم و از لطف تو هوشیار شدم            من به امیـد عـطـای تو گـنـه کار شدم

همه‌ام نذر تو ای شافع عـالی درجات

جهت زود رسیدن به خراسان صلوت

چَه چَه چلچله و شانه بسر وصف شماست            و درخشندگی شمس و قمر وصف شماست

بضعة منّی پیغمبر، در صف شماست            هَا عَلیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر وصف شماست

همه جا وصف شما هست ولی کن محدود

مادرت روز ازل شعر برای تو سرود

پـسر ارشـد مـوسی! یـد مـوسی داری            سـایـه‌ای روی سـر مـردم دنـیـا داری

مثل زهرا و عـلی در دل ما جا داری            آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری

هیبـتت‌ حیدری و عصمت تو زهرایی

کـوری چـشـم حـسـودان، چقـدر آقایی

بارها در حـرمت عـقـده گـشایی کردم            تو شـدی شـاه بـرای تو گـدایـی کـردم

و دم پـنـجـره فــولاد دعــایــی کــردم            با دعـا در دل آقـام چـه جــایـی کـردم

در حرم، حاجت من گشته روا بسم الله

هر که دارد هـوس کرب و بلا بسم الله

واقـعـاً ذات حسیـنی شما معـلـوم است            خواهرت مثل عقیله چقدر معصوم است

کربلا زینب و، قم، فاطمۀ معصومه ست            زینبت بود، که عاشق شدنش محکوم است

وقت آن است گریزی زنم از عشق به عشق

ذکر لا یوم کیومک ز دو بانوی دمشق

نام اربـاب گـذر واژۀ بین الـملـلی‌ست            مادح مجلس اصلیش خداوند جلی‌ست

حال با اینکه همه مزه لبها عسلی‌ست            نمک مجلس ما نام حسین ابن‌علی‌ست

کمتر از چند دهه مانده بگوئـیم حسین

تن بی‌رأس تو جامانده، بگوییم: حسین

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

بـه قـسـم دادن زوّار شـمـا مـی‌خـنــدم            گـوشه باب جـوادت گـره‌ای مـی‌بـنـدم

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

دئـبـلت گشتم و دیـوانه و بیکـار شدم            من به امیـد عـطـای تو گـنـه کار شدم

مدح و مناجات با امام رضا علیه السلام

شاعر : محمد قاسمی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعولن قالب شعر : غزل مثنوی

کـسی که دلـی مسـتِ جـانـان ندارد            به جانان قسم می‌خورم جـان ندارد

کـمالم تـویی بی‌تو نُقـصانِ مَحـضَم            چـونـان داستـانـی که پـایـان نـدارد


چه آرامشــی مـی‌دمی ‌بـر وجـودم!            که دریـای دل، مـیلِ طـوفـان ندارد

حَـیات و مَـمات مـنی، شـک ندارم            که این زنـدگی بی‌تـو اِمکـان ندارد

بـه آبـادیِ وادیِ عــشــق ســوگــنـد            جـهـانَـم بــدونِ تـو، سـامـان نـدارد

مُسلـمان نـمی‌دانَـمـش مُـسـلـمـی را            که بر عـشـق پـاک تو ایـمـان ندارد

نـیـاورده شُـکـری بجـا بـنـده‌ای که            به الطـاف بسیــارت، اِذعـان ندارد

شِفاچیست غیر از مریض تو بودن؟            مـریـضت نـیـازی به درمـان ندارد

خسارت به من خورد از عشق اغیار            بنازم به عشـقت که خُـسران ندارد

دلــم جـز تـمــنّـای وصـل مُــدامـت            تـمـنّــایـی از حَـیّ سُـبــحـان نـدارد

چه بهتر چه بهـتر جدا گردد از تن            سـری کـه هـوای خـراســان نـدارد

غلط گفته آن کس گـفته ست هرگز            رَعـیّت، عـلاقــه به سُـلطـان ندارد

که در کشورِ عشقِ سلطان، رعیّت            پـنـاهـی به جُـز کُـنـج ایـوان نـدارد

الـهـی بـه قـربان نـامت که ذکـرش            کَــم از لــذّت خــتــمِ قُــرآن نــدارد

ز بس سفره داری و مهمان نوازی            فــقــیـرِ حــرم، غــصّـۀ نـان نـدارد

شـبـیـه مـزارِ تـو در چـارفـصـلـش            حــریــمـی گــدایِ فـــراوان نــدارد

سـحـرهـای دلچـسبِ کـویِ تو دارد            صفـایـی که صـبـحِ گـلـستان نـدارد

گرفـته ست فـیروزه از خاک پایت            جـلایـی کـه لـعـل بَـدَخـشـان نـدارد

شـده مـحـوِ بـالایِ گُـلـدسـتـه‌هـایـت            اگـر زائـرت، چـشـم گـریان نـدارد

تـو سـرچـشـمۀ نـوری و آسـتـانـت            شبـی نیـست که نـور بــاران ندارد

مرا کلبِ کهفِ خودت کن، که دیدم            وفـایـی که سگ دارد انسـان ندارد

اباصـلْت در خـانـه‌ات یـافت شـأنی            که در اوج حشمت، سلـیـمان ندارد

جهان مجاز و حـقـیـقـت به جـز تو            رضـایِ خــدا، کــارگــردان نـدارد

سُخن یک کلام است آن هم همین است            که این زنـدگی بی‌تـو امکـان ندارد

دَمِ صحــنِ تو حال من معـنوی شد            غـزل شد قـصیده سپس مثـنوی شد

کـبوتـرصفت پَـر کـشیـدم به مشهـد            عجب وقت خوبی رسیدم به مشهـد

که در شهر قم کرده‌ام، وعـده با تو            که باشم شبی را به ذی القعده با تو

صــدایِ گـدایت بـلـنـد است بـشـنـو            و این آه یک مـسـتـمـنـد است بشنو

نـیـازی به عـشـق مَـجـازی نــدارم            من اصـلاً به جـز تو نیـازی نـدارم

رفـیـقِ فـقــیـرانِ عـالــم، نـگــاهـی            به سوزم به اشکم به حالم، نگـاهی

به من که خـرابِ خـرابـم نـگـاهـی            نگـاهـی که مـستی کـنم گـاه گـاهی

بــه دامت گــرفـتــاری آزاد بــاشـم            فـقـط جــلدِ صحــنِ گُـهـرشاد بـاشم

أغــثـنـی! مُــرادم بـده، ای مُـــرادم            که السّـاعـه، نـزدیکِ بابُ الجـوادم

کمک کن که تصمیم قـاطع بگـیـرم            و بـا دیـدنِ صحــن جـامع، بگـیـرم

دمی را که در وصف تو گفته جامی            بـخـوانـم تو را با همین لحن عامی

ســلامٌ عــلـیٰ آل طـاهــا و یـاسـیـن            ســلامٌ عــلـیٰ آل خـیــر الـنـبــیـیـن

ســلامٌ عــلـیٰ روضـةٍ حَــلّ فـیــهـا            امـامٌ یُـبـاهـی بِـهِ الــمُـلْـکُ والـدّیـن

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل ایراد محتوایی حذف شد

خُدا نیست راضی از آن بنده‌ای که            مــداوم، دمِ یــا رضــا جــان نـدارد

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : عماد بهرامی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

شکر خـدا که باز طبـیب آفـریـده‌اند            یک نـام آشـنـای غـریب آفـریـده‌اند
صدها هزار نوکر دربستْ محضرش            مـا را تـمـام ابن شـبـیب آفـریـده‌انـد


تنها فقط به خاطر فردوس مشهد است            آری اگر که حکمت سیب آفریده‌اند
خورشید زیر سایه گـنبد بزرگ شد            گـنـبد نگو که نـور مهـیب آفریده‌اند

دیدم فـرشته‌ای به در خُـلـد می نوشت
پیش حریم شه عددی نیست این بهشت

تو آمدی و شعـر ولایت قصیـده شد            تو آمدی و باز به ما جان دمیده شد
از لـطف بی‌نـهـایت تو شاه مقـتـدر            دست أجانب از سر ایران بریده شد
من از توأم به شادیِ تو شاد می‌شوم            از باقـی گِـلت گِـل من آفـریـده شـد
گویم هزار بار گُلی بر جمال عشق            کز فیض احترام شما قـد خمیده شد

قـلبـم بـدون عـشق شما می‌شـود فـلـج
عشقی اگر که هست فقط ثامن الحجج

: امتیاز

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : محمدحسین رحیمیان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

مـاه را در شب هجـران برسانید فـقط            مـژده‌ای در دل طوفـان برسانـید فـقط

به کویری که ندیده است به خود برگ و بری            خـبـر از بـارش بـاران بـرسانـید فـقط


من همان گـمشده‌ام، راه بلـدهـا من را            بـه در خـانـه جـانـان بـرسانـیـد فــقـط

همه درهای جهان را به روی ما بستند            دست ما را به خـراسان برسانـید فقط

گر حـرم قسمت ما نیـست سلام ما را            به عـزیـز دل ایـران بـرسـانـیـد فـقـط

شب عید است و خراسان چه قیامت شده است

مرغ دل باز هوایی زیارت شده است

چـاره آخـر ما پـنـجـره فــولاد رضــا            می‌کـند معـجـزه‌ها پـنجره فولاد رضا

گفت تا زائر دلسوخـته‌ای: جان جـواد            هـمـه را داد شـفـا پنجـره فـولاد رضا

ملجأ خوب و بد مردم ایران اینجاست            دردهـا کـرده دوا پـنجـره فـولاد رضا

آی شش گوشه ندیـده نشو مـأیـوس بیا            می‌دهـد کرب و بلا پنجره فولاد رضا

به تـلافـیِّ مـسلـمان شدن سلـمـان بود            که به ما داد خـدا، پنجـره فولاد رضا

پشت این پنجره‌ها معجزه ناممکن نیست

شک ندارم که تمام گره‌ها واشدنی ست

کرده وابسته مرا حال و هوای حرمت            خیر دیدم به خدا از همه جای حرمت

روز و شب اهل یقین دور سرت میگردند            هـمه صاحب نـفـسانـند گـدای حـرمت

بهترین ثانیه‌ها با تو رقم خواهد خورد            بهـترین خاطره‌ها خاطره‌های حرمت

حـال آدم وسـط صحـن تـو جـا می‌آیـد            به خدا مست کننده است هوای حرمت

بطلب بـاز من بی‌سـر و پـا را سلطان            شده بـدجـور دلـم تـنگ برای حـرمت

حرمت تکیه گه من شده از کل وجود

به ضریحت برسان دست مرا زود به زود

شکـر لله که شـدم نــوکـر خـانـه زادت            گـشتـه آرام هـمـیـشه دل من بـا یـادت

تـو پـنـاه مـنـی و نـسـل مـن و اجـدادم            من گـرفـتـار تو و نسل تو و اجـدادت

به تو هر روز سلامی ندهـم می‌مـیرم            من اگر خوب اگر بد به تو کردم عادت

در میـان هـمه دلـبـاخـتگـانت مشهـور            به شب معجزه‌ها گـشته شب میـلادت

مسجد و میکده دادند به هم دست به دست            در دل صحـن پُـر آوازۀ گوهـرشادت

جـمع شد در حـرم تو هـمه زیـبایی ها

هیچ جا بیـن جهـان نیست شبـیه اینجا

زائر تو به جهان رغبتش از یادش رفت            زنـدگی و هـمۀ لـذتش از یـادش رفت

هر که آرامش اطراف ضریحت را دید            به خدا آرزوی جـنّـتش از یادش رفت

سائـلی آمـده بود از تو بگـیـرد حاجت            تا سلامی به تو داد حاجتش از یادش رفت

درِ این خانه نداری است که قیمت دارد            بُرد کرد آنکه همه ثروتش از یادش رفت

هرکه شد چشم به راه تو شب اول قبر            به خدا زیر لحد وحشتش از یادش رفت

خیره شده چشم همه، نعمت ازین بهتر چیست

ترسی از مرگ میان دل زوّارت نیست

غم فـراوان شده و میکـده لازم شده‌ایم            حضرت عشق ببخـشید مزاحم شده‌ایم

ما به تو رو نـزده حـاجت ما را دادی            سر این سفـره فـراوان مُتـنعّـم شـده‌ایم

زندگـانی به خـدا طعـم دگر گیرد اگر            بنـویـسند به دربـار تـو خـادم شـده‌ایـم

هـمگـی در طلـب رزق محـرم امشب            جلوی پنجره فـولاد تو مُحـرِم شـده‌ایم

اربعین پیش حسین ضامن ما باش آقا            غم فراوان شده و میکـده لازم شده‌ایم

اربعـین خـانه دل ها همه نا آرام است

اربعین هر که زیارت نرود ناکام است

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

چـاره آخـر ما پـنـجـره فــولاد رضــا            می‌کـنـد معـجزه پـنجـره فـولاد رضا

به تـلافـی مـسلـمان شده سلـمـان بود            که به ما داد خـدا، پنجـره فولاد رضا

پشت این پنجره‌ها معجزه ناممکن نیست           شک ندارم که تمام گره‌ها واشدنی است

شـکـر لله شـدم نــوکــر خـانـه زادت            گـشتـه آرام هـمـیـشه دل من بـا یـادت

مسجد و میکده دادند به هم دست به دست به دست           در دل صحـن پـر آوازۀ گوهـرشادت

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : محمدجواد غفور زاده نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

بهـار آمـد و بـر روی گـل تـبـسّم كرد            شـكـوه وا شدن غنچـه را تـجـسّم كرد

بهـار دیـد كه شمـشادها جـوانـه زدنـد            شكـوفه‌های جـوان را نثار مـردم كرد


ز سمت مشرق دل‌ها شنید بوی بهشت            بهار مست شد و راه بـاغ را گـم كرد

پس از طواف حرم یا محول الأحوال            بـهـار بـا نـفـس عـاشقـان تـفاهـم كـرد

بهـار نیت مـعـراج داشت وقت نـمـاز            بـه خـاك مــقــدم زوّار او تـیـمـم كـرد

در آسـتـان رضــا «إنّــمـا یـریـد الله»            كریمه‌ای است كه روح‌الأمین ترنم كرد

زلال اشك اگـر گـل كـند به لالـه قـسم            كه با امـام رضـا می‌شـود تـكـلـم كرد

سخـن به رسم گـل‌افـشانـی بهـار بگـو

اگر شكست دلت در حـریـم یـار بگو:

دوبــاره آمــده‌ام تـا دوبـاره در بــزنـم            كـبـوتـرانـه در ایـن آستـانـه پـر بـزنـم

به نا امیدی از این در نـمی‌روم هرگز            اگر جـواب نـگـیـرم دوبـاره در بـزنم

خـدا مرا به حـقـیـقـت ولی‌شنـاس كـند            كه حـلـقه بر در این خانه بیـشتر بزنم

خدای را كمی ای زائران درنگ كنید            كه خاك پای شما را به چـشم تر بزنم

من آشنـای هـمین درگـهـم، خـدا نـكـند            كه رو به غـیـر بـیـارم درِ دگـر بـزنم

اگرچه خارم و نسبت به گل ندارم، باز            خوشم كه گـاه‌گـداری به باغ سر بزنم

صفـای تـربـیت بـاغـبـان حـرامـم بـاد            كه در مجاورت گـل دم از سفـر بزنم

من از حضور تو ای ماه هاشمی خجلم

مگر به اشك شود ترجمان حـرف دلم

به یك نگاه تو تطهـیـر می‌شود دل من            به یك كرشمه نمک‌گیر می‌شود دل من

مرا بس است طواف ضریح تو هرگاه            شكـسته‌بـستهٔ تـقـصیـر می‌شود دل من

قسم به صبح جمالت كه پشت پنجره‌ات            دخـیـل نـالـهٔ شبـگـیـر می‌شود دل من

سرشک حاجت هر كس كه می‌چكد بر خاک            كنار پنـجـره تـصویـر می‌شود دل من

به چـشـم آیـنه‌های حـرم كه می‌نگـرم            هـزار مرتـبه تـكـثـیـر می‌شود دل من

به شوق آن كه به پابوس زائرت برسد            به جای اشک سرازیر می‌شود دل من

خـدا نـكـرده اگـر از تو رو بـگـردانـم            اسـیـر بـازی تـقـدیـر مـی‌شـود دل من

چگـونه قصد زیارت كـنم برای وداع            مگر ز دیـدن تو سیـر می‌شود دل من

خـدا مـرا بـه فـراق تـو مـبـتـلا نـكـنـد

من و جـدایی از این آستان خـدا نـكـند

: امتیاز

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : حسن کردی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

ای فــدای تــو زنــدگــانــی‌هـا            آیــۀ خـــتــم مــهــربــانــی‌هــا
در حضور تو هیچ حرفی نیست            دیگـر از رنـج و نـاتـوانـی‌هـا


بوسه بر سنگ فرش صحن شما            هـسـت مــعــراج آسـمـانـی‌هـا
جای پایت هنوز مشهور است            بـه قـدمـگــاه کـهـکــشـانـی‌هـا
یا امام الرئوف طی شده است            پـای عــشـق شـمـا جـوانـی‌هـا
اسم تو ابروی هر شعـر است            نـه صـدای کــریـم خـوانـی‌هـا
دل کـبــوتـر نـمـی‌شـود بـی‌تـو
روزهـا سـر نـمـی‌شـود بـی‌تو

پرچـمت سایه بان ایران است            گـنـبـدت آسـمـان ایـران اسـت
صـوت نـقـاره خـانـۀ حـرمـت            جـلـوه‌ای از اذان ایـران اسـت
ســر تـعــظـیـم بـر ولایـت تـو            عـزّت مـردمــان ایـران اسـت
اثــر رد پــات بــر این خــاک            سـرخـی زعـفران ایران است
الـسـلام عــلـیـک یـا سـلـطـان            دائـمـأ بـر زبـان ایـران اسـت
پــارۀ پــیــکــر رســـول الـلـه            حرمت روح و جان ایران است
قــلــم یـک دلــه بـه مـن دادی
این غزل را صله به من دادی

ماه ذی‌القعده ماه رحمت توست            عالمی زیر دین رأفـت توست
هـر زمـان آمـدم حــرم گـفـتـم            این زیارت فقط به دعوت توست
روز و شب جبرئیل و خیل ملک            منتظر در صف زیارت توست
مــحــور اعـتــقــاد مــردم مــا            بـر مـدار تـو و ولایت تـوست
نـان و آبـی اگـر به جـا داریـم            هـمه از سفـرۀ کـرامت توست
جامعه خواندم و به من فرمود            که رضای خدا رضایت توست
آمــدم در پـــنــاه چــشـمــانـت
مـستـمـنـد و فـقـیـر احـسـانـت

با تو مشهـد چه بی‌نـظیـر شده            غـرق در نـور و دلپـذیـر شده
شب جمعه حـرم دعای کـمـیل            تــوبـه‌ام ذکـر یـا مـجـیـر شـده
یا سریـع الـرضا به حق رضا            در دعـا خوب دست گـیر شده
ای کـه از مـهـربـانـیـت حـتـی            دشمنت خوار و سر به زیر شده
ای که با یک اشـارۀ چـشـمت            عکس در پرده مثل شیـر شده
بـی‌خـیـال از نــیــاز دنـیــایــم            چون دلـم پیـش تو فـقـیـر شده
چــنـد وقــتـی نـمــی‌پــرم آقــا            ســفــر کـــربــلام دیـــر شــده
خـواسـتـم شـعـر کـربـلا نـرود
دیــدم امّـا رضـا رضـا نـشـود

گـفـتی یابن الشبیب گـریه کنید            بر حـسین غـریب گریه کـنـید
بر حـسـیـن و غـریـبی‌اش باید            صبح و شب بی‌شکیب گریه کنید
آب خــوردیـد یــاد لـبــهـایـش            هر کجا بود عجیب گریه کنید
گـفـتـی یابن الـشبـیب تنهـا بود            پس بر آن بی‌حبیب گریه کنید
تا به صورت به روی خاک افتاد            شده خـدّ الـتـریـب گریـه کـنـید
ناگهان روی سینه سنگـین شد            حنجر و عطر سیب گریه کنید
آخـریـن لحـظـه‌های گـودالـش            یـاد شیب الخـضیب گریه کنید
جـد مـا را به نـیـزه‌هـا بـردنـد
پـیـکـرش را جـدا جـدا بـردنـد

: امتیاز

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : علی احمدیان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

ای زلالِ هـمـزبـانـی پـنـجـره فـولاد تو           هـر دل ویـران مـقـیـم آن رضا آبـاد تو
من صفای عشق را در بارگاهت دیده ام           این هـمه حـاجت تمـاماً، لشگـر تعداد تو


شوق آن دارم که دیگر دل نیاید نزد من           از همان ساعت که در مشهد شده آزاد تو
دل کبوتر می شـود با بودن ایـوان طـلا           چون به پرواز است دائم گردِ گوهرشاد تو
اُنسِ ما با مرقدت از یک نشانی میرسد           ساحـتِ بابُ الجـوادت بهترین میعـاد تو
گفته ای چندین مکان بر داد زائر می رسی           دلخوشم بر عهد ناب و بر چنین امداد تو
چشم سر را بسته ام با چـشم دیگـر آمدم           زائـرت بـا پـای دل آمـد شبِ مـیـلاد تو
هر گِره را فـتح بابی در حـرم باید بدید           "یا رضا" باشد کـلـید درب استـمـداد تو
گنبد زردت، سیـاهی را ز دل ها می برد           هرکه گوید "یارضا" زهرا جوابش می دهد

: امتیاز

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : ناصر شهریاری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

ای که دل را تو جان و جانانی           درد ما را هـمـیـشه درمـانی

حـاجـتـم را نگـفـتـه میـدانـی           هـرگز از درگهـت نمیـرانی


ای به عـالـم پـنـاه یا سلـطان

یک نظر کن نگاه یا سلطان

فصل عشق است دیده بارانیست           باز دل های ما خـراسانیست

شب شب ماه و نقره افشانیست           میزبان؛ فصل خوب مهمانیست

مـیـزبـانـا مــرا مـبــر از یـاد

میهمان کن مرا تو جان جـواد

آمـدی آسـمـان چـراغـان شد           رحـمـت کـبـریـا فـراوان شد

چشم موسی ستاره باران شد           جلوه ات جلوه های رحمان شد

ای سـراپـای تو کـمـال عـلی

آمدی شد عیـان جـمـال عـلی

با تو حـتـمـاً که تا خـدا بروم           بی تو حـتماً به نـاکجـا بروم

جز به درگـاه تو کجـا بـروم           در کــجــا در پــی دوا بــرم

ای مـداوای درد بـی درمـان

پای ما را به مشهدت برسان

بی نگاه تو چشم دل کور است           دل به لطف تو ماه پرنور است

گرچه راه زیارتت دور است           با سلامی زیارتم جـور است

السلام ای رئـوف بی هـمـتـا

ای رضـای قـبــیــلـۀ زهــرا

ای پـنـاه فــقـیـر و بـیـچــاره           ای امــانِ هــر آنـچــه آواره

این بود هـای و هـوی نقـاره           دل به جز تو رضا که را داره

جان به قـربان خـواهرت آقا

رد مـکـن جـان مــادرت آقـا

کن عـنـایـت که با خـدا باشم           سـائـل آل مـصـطـفـی بـاشـم

زائـر کـوی مـرتـضی بـاشـم           یک شب جمعه کـربـلا باشم

مست مـولای عـالـمـیـنـم کن

اربـعـیـن زائـر حـسـیـنم کـن

: امتیاز

مدح و ولادت امام رضا علیه‌السلام

شاعر : سید هاشم وفائی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : قصیده

اگـر چـه دیـدن بـیـت خـدا صـفـا دارد            مـدیـنـه بیـشتـر از هر کجـا صفـا دارد

به کوچه کوچۀ او عطر وحی پاشیدند            عبورکردن از این کوچه ها صفا دارد


دوباره بوی شکـفـتن رسیده و گـفـتـند            حـریــم گـلـشـن سـبـز ولا صـفـا دارد

خدا به نجمه عطا کرد نجـم ثـاقـب را            فضای نُه فلک از این عطا صفا دارد

خبـر دهـید که آمد رئـوف اهـل البـیت            زمیـن به یُـمـن قـدوم رضا صفا دارد

جمال روشن شمس الشموس دیدنی است            جهان ز جلوۀ شمس الضحا صفا دارد

از این وجود مقّدس ببین پس از یک قرن            هـنـوز ایـن حـرم دل گـشـا صفا دارد

بیـا به سیـر گـلـستـان روضـة الـجـنـه            که این بهشتِ امـیـد و وفـا صفـا دارد

فضای این حرم قدس غرق توحید است            نفـس کـشیـدنِ در این فضا صفا دارد

تـفـاوتی نـکـند جای جای این گـلـزار            رواق و مسجد و صحن و سرا صفا دارد

زلال زمــزم اشـک مـجـاور و زائــر            به شور و حال رضا یا رضا صفا دارد

در این حـریم دل زائران حضرت او            میان خلوت و اشک و دعا صفا دارد

هزار عـقـده ز دل باز می شود این جا            زبـس که این حـرم با صفا صفـا دارد

حـریـم اوست حـرمـخـانـۀ خـداونـدی            چـنان که دیـدن عـرش علا صفا دارد

ز تشنگـان حـریمش بپُـرس می گـویند            چــقــدر دیــدن آب بــقــا صــفــا دارد

اگرچه گـنبد فـیـروزه فام او زیبـاست            نـظـر بـه گـنـبـد زرد طـلا صفـا دارد

غبار درگه این آستـان شـفـاخـیز است            بـهــار رحـمـت دارالـشـفـا صفـا دارد

جبین گـذار دمـی بر سر قـدمـگـاهـش            بـبـین که دیـدن آن جـای پا صفـا دارد

هنوز مکـتب عـلم و فـضیـلت و تـقـوا            ز نــور عـالــم آل عــبـا صــفــا دارد

گرفته شوکت و فّـر از ولایتـش دل ها            اگر که خـانـۀ دل هـای مـا صـفـا دارد

دمی که او به شفاعت به حشر برخیزد            خـدا گواست که یـوم الجزا صفـا دارد

شکـوفـه بـار شده طبـعـم از تـوّلایـش            مگو که شعـر «وفائی» چرا صفا دارد

: امتیاز